3 مهر 95 / 2

ساخت وبلاگ
کتاب را تمام کردم ..بغض توی گلویم هیچ ربطی به داستانش نداشت اما از اول تا آخرش بود ...کتاب دیگری برداشتم بعد حس کردم برای دوباره خواندن خیلی خسته ام ...اول کتاب دومی یک شعر از ژول میشله نوشته بود که آخرش این بود :

خدایان همچون مردانند ؛ 

بر سینه ی زنی

زاده می شوند و می میرند ...

پ.ن :

سایه ها ......
ما را در سایت سایه ها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oldisma بازدید : 178 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 0:52