برای هزارمین روز متوالی تصمیم گرفتم صبح زود بیدار بشوم و بروم پارک پشت خانه قدری بدوم یا اقلا قدم بزنم. برای هزارمین روز متوالی نتوانستم. ملال، فروکاستن است. فروکاستن خویش از خویش.پ.ن: خویش: ضمیر مشترک برای اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع... "فرهنگ فارسی معین" + نوشته شده در 2:11 به خطــ ِ دانایِ کل | بخوانید, ...ادامه مطلب
صداهای دوست داشتنی توی سرم دارند کش می آیند و جز همهمه ای تهوع آور چیزی نمی شنوم...پ.ن: گفت خود دادی به ما دل حافظا..."حافظ", ...ادامه مطلب
آخر چه چیزی می توانستم بخواهم جز نخواستنش... پ.ن: ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست..."ابتهاج", ...ادامه مطلب
نشد! ... انگار که مرده بوده باشم از هزار سال پیشترک. پ.ن:, ...ادامه مطلب
کسان بسیار بودند..اما کسان تو نبودند... پ.ن:,تیر ...ادامه مطلب
پیام داده که درست را بخوان..پیام دادم که نمیخوانم..پیام داده که چرا؟..پیام دادم که خسته ام...پیام نداده دیگر. پ.ن: + نوشته شده در کمی بعد از نیمه شب به خطــ ِ دانای ِ کل | ,تیر ...ادامه مطلب
بهرحال تموم کردنش عاقلانه تر از ادامه دادنش هست..ولی خب اینم باید در نظر بگیریم که توقع عاقلانگی از کسی که این داستانو شروع کرده توقع بیجاییه. پ.ن: + نوشته شده در کمی بعد از نیمه شب به خطــ ِ دانای ِ کل | ,تیر ...ادامه مطلب
تمام نمی شود...زیرا که من است... پ.ن:, ...ادامه مطلب
- خوبی؟ - خوب میشم ! پ.ن : , ...ادامه مطلب
آدمی کجا برود که نمیرد ؟! پ.ن :, ...ادامه مطلب
صبح دیدمش..عصر هم دیدمش..یک وقت هایی خود رابطه است که به طور مضحک و ابلهانه ای سعی در ادامه دادن خودش دارد... پ.ن : , ...ادامه مطلب
اندوه می خوردم ... پ.ن : , ...ادامه مطلب
من از تو برنگشت ..من همان شب که از پله ها پایین می رفت ...مرد ... پ.ن :, ...ادامه مطلب
کتاب را تمام کردم ..بغض توی گلویم هیچ ربطی به داستانش نداشت اما از اول تا آخرش بود ...کتاب دیگری برداشتم بعد حس کردم برای دوباره خواندن خیلی خسته ام ...اول کتاب دومی یک شعر از ژول میشله نوشته بود که آخرش این بود : خدایان همچون مردانند ؛ بر سینه ی زنی زاده می شوند و می میرند ... پ.ن :, ...ادامه مطلب
و شبها و روزها به کارهایی می اندیشند که نخواهند توانست انجامش را ...و اینچنین در اندوه خویش جاودانند... پ.ن : , ...ادامه مطلب